14مه 2020
وقتی دامادشون حرف میزد مهسا روی خط بود اتصال مهسارو قطع کردم و
ب دامادشون گفتم این چیزا ب من ربطی نداره من خودش برام مهمه گفت
نگاه ب تیپ وقیافش نکن اندازه ی نخود عقل نداره گفتم من دوسش دارم
گفت مطمئن باش علی جایی میره ک پول باشه من بهت دارم میگم من
خودم دخترمو ب خاطر پول پسره دادمش ب محمد ن عشق فقط گفتم
من تااخر دوسش دارم گفت علی زمین میخوره صددرصد علی ب جایی
نمیرسه تااخرهمین پادو میمونه و زندگی میکنه میگی ن نگاه کن تازه همین
ماشین هم نصفش از منه تودلم گفتم لعنت ب اون ماشین ک ارزش نداره
حتی گفتنش چ برسه ب توسریش مهسا ک بهش برخورده بودو ناراحت
شده بود ک چرا قطع کردم دامادشون گفت هر3برادر شبیه هم ان نمک
نشناس تودلم گفتم علی اگ عرضه میداشت ک الان تنلیاردر بود از همون
مغازت هی میگفت میگفت حرفایی ک گفتنش گفت این برادر ها بددل
هستن ایمان زنشو میکنه توخونه و درقفل گفتم خبردارم این موضوع رو علی
برام تعریف کرده اما هیچ وقت کارشو تحسین نمیکرد فقط بعضی وقتا
اذیتش میکردم میگفت تو فقط صبر کن مثل زن ایمان ببندمت تو خونه
میفهمی اونم ب خنده بعد ک نگاش میکرم میگفت شوخی میکنم کی دلش
میاد ببدتت توخوبه یا بعضی وقتا گازش میگیرفتم الهی بمیرم تاچندروز درد
داشت سراین موضوع 🤦🏼🤦🏼🤦🏼و فوشم میداد یا همون لحظه اگ کسی
نبود میگرفتتم و چنان سینه هامو فشار میداد ک جیغم هوامیرفت البته نصف
جیغ هاالکی بود چون میخاستم ولشون کنه بیشتر اوقات از دستش
فرارمیکردم هیچ وقت گازم نگرفت الهی قربون اون دل مهربونش برم ی شب
حالش خیلی بدبود از دست من دلخور شدید رفتیم سالن صیاد امیرو مامانم
و مطی رفتن بالا من پایین موندم وتوماشین با علی اول داشتیم حرف
میزدیم و علی شروع کرد ب گریه وای وقتی اشکاش رو میدیدم انگار
جیگرمو دارن اتیش میزنن وقتی اشکاش میریخت انگار خدا داره بدنمو تیکه
تیکه میکنه واتیش میزنه زود اشکاش رو پاک کردم و همونجوری گریه میکرد
طاقت نیاوردم نگاه کردم ویدم دیده نمیشم تندی دستشو بوس کردم گفتم
گریه نکن برای چی خودتو قصه میدی ارزش نداره فداتشم نگام کن سرش
روی فرمون بود من هروقت خیلی دلم میگرفت دستشو بوس میکردم چون
حس قدرت بهم میداد من دست مامان و بابام روهم خیلی میبوسم اما
علی هم جزو شون شده بود انگار فقط فقط ب این سه نفر نیاز داشتم
تودنیا بابا و مامان وعلی انگار 3تایی شده بودن دنیام یا وقتی علی خونه زیبا
کمک میکرد دستشو میبوسیدم همیشع میگفتم وقتی من اینکارو برای
پدرومادر و عشقم بکنم فردا بچم یاد میگیره ک دست زحمتکشیده رو باید
بوسید بعدش اشکاش پاک کردم گفتم پاشو بریم بالا گفت نمام گفتم پاشو
گفت ن گفتم فشارت میدم هاا گفت جرات داری حواسش پرت شد سینشو
تودستم کردم و فشاردادم وای دوتادستامو گرفت هی گفتم غلط کردم
توروخدا ولم کن غلط کردم دبگه تکرار نمیشه اون بار ولم کرد درماشین رو باز
کردم گف برای چی بازمیکنی گفتم گفتم گرمه گفت عععع توراست میگی
بعد چند دقیقه دوباره سینشو گرفتم درو باز کردم فرار کردم رفتم
دورازماشین خیابون هاهیچ کسی نبود گفت برگرد سرجات گفتم نمیخام
گفت میام همون وسط خیابون ی بلایی سرت درمیارم زبونمو دراوردم گفتم
عمتو بترسون گفت تا3میشمرم تو ماشین بودی بودی نبودی کات ای خداااا
بازاز ازاین کار استفاده کرد اون قدر ک ازاین تا 3شمردن علی میترسیدم از
عزرائیل نمیترسیدم تا 2شد گفت بشه 3رفتم توماشین دررو باز گذاشتم ک
بتونم فرار کنم گفت درو ببند گفتم نمیبندم دوست ندارم گفت ببند والا
تا3مشمرم ها درو بستم ولی جسبیده بودم ب در صندلی خابونده بود درازم
کشوند روی صندلی گفت چکارکردی گفتم هیچکار سینه هام فشاری داد
برعکس دم پریودیم بود سینه هام درد میکرد مثل چی فشارداد گفتم غلط
کردم دیگه تکرار نمیشع ولم کرد یکم باهم گفتیم وخندیدم و تعریف کردیم
وای چ شبی بود هی خدا😔💔