14مه 2020

وقتی دامادشون حرف میزد مهسا روی خط بود اتصال مهسارو قطع کردم و

ب دامادشون گفتم این چیزا ب من ربطی نداره من خودش برام مهمه گفت

نگاه ب تیپ وقیافش نکن اندازه ی نخود عقل نداره گفتم من دوسش دارم

گفت مطمئن باش علی جایی میره ک پول باشه من بهت دارم میگم من

خودم دخترمو ب خاطر پول پسره دادمش ب محمد ن عشق فقط گفتم

من تااخر دوسش دارم گفت علی زمین میخوره صددرصد علی ب جایی

نمیرسه تااخرهمین پادو میمونه و زندگی میکنه میگی ن نگاه کن تازه همین

ماشین هم نصفش از منه تودلم گفتم لعنت ب اون ماشین ک ارزش نداره

حتی گفتنش چ برسه ب توسریش مهسا ک بهش برخورده بودو ناراحت

شده بود ک چرا قطع کردم دامادشون گفت هر3برادر شبیه هم ان نمک

نشناس تودلم گفتم علی اگ عرضه میداشت ک الان تنلیاردر بود از همون

مغازت هی میگفت میگفت حرفایی ک گفتنش گفت این برادر ها بددل

هستن ایمان زنشو میکنه توخونه و درقفل گفتم خبردارم این موضوع رو علی

برام تعریف کرده اما هیچ وقت کارشو تحسین نمیکرد فقط بعضی وقتا

 اذیتش میکردم میگفت تو فقط صبر کن مثل زن ایمان ببندمت تو خونه

میفهمی اونم ب خنده بعد ک نگاش میکرم میگفت ‌شوخی میکنم کی دلش

میاد ببدتت توخوبه یا بعضی وقتا گازش میگیرفتم الهی بمیرم تاچندروز درد

داشت سراین موضوع 🤦🏼🤦🏼🤦🏼و فوشم میداد یا همون لحظه اگ کسی

نبود میگرفتتم و چنان سینه هامو فشار میداد ک جیغم هوامیرفت البته نصف

جیغ هاالکی بود چون میخاستم ولشون کنه بیشتر اوقات از دستش

فرارمیکردم هیچ وقت گازم نگرفت الهی قربون اون دل مهربونش برم ی شب

حالش خیلی بدبود از دست من دلخور شدید رفتیم سالن صیاد امیرو مامانم

و مطی رفتن بالا من پایین موندم وتوماشین با علی اول داشتیم حرف

میزدیم و علی شروع کرد ب گریه وای وقتی اشکاش رو میدیدم انگار

جیگرمو دارن اتیش میزنن وقتی اشکاش میریخت انگار خدا داره بدنمو تیکه

تیکه میکنه واتیش میزنه زود اشکاش رو پاک کردم و همونجوری گریه میکرد

طاقت نیاوردم نگاه کردم ویدم دیده نمیشم تندی دستشو بوس کردم گفتم

گریه نکن برای چی خودتو قصه میدی ارزش نداره فداتشم نگام کن سرش

روی فرمون بود من هروقت خیلی دلم میگرفت دستشو بوس میکردم چون

حس قدرت بهم میداد من دست مامان و بابام روهم خیلی میبوسم اما

علی هم جزو شون شده بود انگار فقط فقط ب این سه نفر نیاز داشتم

تودنیا بابا و مامان وعلی انگار 3تایی شده بودن دنیام یا وقتی علی خونه زیبا

کمک میکرد دستشو میبوسیدم همیشع میگفتم وقتی من اینکارو برای

پدرومادر و عشقم بکنم فردا بچم یاد میگیره ک دست زحمتکشیده رو باید

بوسید بعدش اشکاش پاک کردم گفتم پاشو بریم بالا گفت نمام گفتم پاشو

گفت ن گفتم فشارت میدم هاا گفت جرات داری حواسش پرت شد سینشو

تودستم کردم و فشاردادم وای دوتادستامو گرفت هی گفتم غلط کردم

توروخدا ولم کن غلط کردم دبگه تکرار نمیشه اون بار ولم کرد درماشین رو باز

کردم گف برای چی بازمیکنی گفتم گفتم گرمه گفت عععع توراست میگی

بعد چند دقیقه دوباره سینشو گرفتم درو باز کردم فرار کردم رفتم

دورازماشین خیابون هاهیچ کسی نبود گفت برگرد سرجات گفتم نمیخام

گفت میام همون وسط خیابون ی بلایی سرت درمیارم زبونمو دراوردم گفتم

عمتو بترسون گفت تا3میشمرم تو ماشین بودی بودی نبودی کات ای خداااا

بازاز ازاین کار استفاده کرد اون قدر ک ازاین تا 3‌شمردن  علی میترسیدم از

عزرائیل نمیترسیدم تا 2شد گفت بشه 3رفتم توماشین دررو باز گذاشتم ک

بتونم فرار کنم گفت درو ببند گفتم نمیبندم دوست ندارم گفت ببند والا

تا3مشمرم ها درو بستم ولی جسبیده بودم ب در صندلی خابونده بود درازم

کشوند روی صندلی گفت چکارکردی گفتم هیچکار سینه هام فشاری داد

برعکس دم پریودیم بود سینه هام درد میکرد مثل چی فشارداد گفتم غلط

کردم دیگه تکرار نمیشع ولم کرد یکم باهم گفتیم وخندیدم و تعریف کردیم

وای چ شبی بود هی خدا😔💔

14مه2020

تو دلم اشوبه خستم خسته از دنیایی ک همش نامردیه همش کی خوب

بود کی ب دل من بود فقط دلم شکست اون از اونقدر ک من هوای علی رو

داشتم کی هواشو داشت بخاطرش کتم خوردم از کسی ک جرات نداشت

تااالان نگام کنه چ برسه ب اینکه بزنه تو گوشم رفتیم خونه بابابزرگم بابام و

مامانم و سبحان رفتن روستا کارداشتن منو ابجیهام موندیم خونه بابابزرگ

بحث شد عمم امد جلوم بلند شده وایستاد گفت اگ عرضه داشتی

نمیزاشتی پسره دقیقا زد روی نفطه ضعیفم دقیقا شروع کردم ب گریه گفتم

لطفا توکارای من دخالت نکنید گفت خوبه فک میکنی همه خرن گفتم لطفا

ساکت باشید عمه منم بلند شدم گفتم بچه هاباشید بریم گفتم من

هرچی هستم ب دختر مجردم و دوستش دارم زوری منو ب کسی ندادن

دستش آمد توی گوشم فقط دستم رفت روی گوشم و هیچی نگفتم شروع

کردم ب گریه گفتم ازت نمیگذرم خدا بدتر بزنتت گذاشتمت ب امام علی ک

ب حق فاطمش جوابتو بده رفتم بیرون گفتم بجه هابریم اسنپ گرفتیم و تا

سه راه اسدی با اسنپ امدیم سه راه اسدی  پیاده اوندموقع هنوز 6شب

روز بود ن مثل الان ک ه شبه نبود پیاده پیاده امدیم برعمس رفتم اینستا

دیدم علی استوری عاشقانه گذاشته شروع کردم ب گریه رفتم توی هیت

نشستم و گفتم کدوم گناهو کردم درحقت کدوم بنده فقیرت کم گذاشتم

شده پول تو کیفمو کیدادم خودم پیاده میادم کدوم ادم اززناراضیه دل کدوم

بندت رو شکستم چرا عذابم میدی زورت ب هیچی کسی نمیرسه جز من

خستم کردی خسته مگه چندسالمه اینحوری عذابم میدی میخای بکشیم

بکشم خلاص برای چی عذاب مرگم میکنی برای چی جیگرمو تیکه تیکه

اتیش میزنی مگ تو بزرگ نیستی مگ تو بخشنده نیستی چرا ب من

میرسی گدامیشی مگ من از علي چی خاستم کی ازش وسیله ای

خاستم ک درتوانش نبوده کی ازش کادو خاستم بااینکه با  ی شاخه گلی

ک برام میخرید انگار دنیارو بهم میداد من ک ب کم راضی بودم من فقط

خودشو خاستم اما تو ازم گرفتیش تو گرفتیش بعد حرف عمم گلم رو بردم

پیش خدا گفتم نمیخای جوابش بدی توهیت اما علی رو قسم دادم ب

حضرت فاطمه گفتم تک تک اشکایی ک من ریختمو بریزن هفته بعدش بجه عمم چشاش سوش کم میشه میبرنش عملش میکنن بچش تا چندروز اشک میریخت از درد اما با خودم گفتم خدایا گفتم خودش نگفتم بچش ک اینجوری کردی اما بعد ک خوندم نوشنه بود خدا نامردی هایی ک درحق دیگران کردیم رو سر عزیزامون میاره
 امروز برداشته ب من میگه تو فلانی و پشفلانی خستم خیلی نامردی اگ

ازش بگذره ن ازعلی و ن ازادن دختره یاعلی قسمت میدم تورو ب پپهلوی

شکسته فاطمه جوابشون رو بده درحقم نامردی کردن نامردی بزرگی هم

کردن ازشون نگذر


گفتم خاک توسرم چرا گفتم خسته شده بودم هی بهش گفتم علی زیاد

نرو خونه داماوتون علی فلان کن هی فک میکرد تو قفس دارمش اما

نمیدونست ک ی چیزی میدونم اخ پدرم داره درمیاد دارم اتیش میگرم از درد.


امشب نصف حرفارو بهش گفتم تا بفهمه و بدونه چی کشیدم اما فوشم داد

من نگفتم بهشرهمه رو تودلم نگه داشتم ک حالش بدنشه از ظاهر همه

فک کنه هواشو دارن نمیدونست چ خبره خدایا صبربده دلم گرفته خدایا ب

علی صبر بده بتونه کناربیاد با این مسئله 6ماه تو دلم داشتم این حرفارو

6ماه گفتم بگم باز گفتم ن دامادشون تا تونست گفت تاتونست هم اون هم

خاهرش وهم برادرش چ غلطی بود گفتم چ غلطی بود 😔😔😔😔ای کاش

هنوز توی دلم نگه میداشتم  اما خسته شده بودم ی طرفه میرفت جلوه و

قضاوتم می‌کرد نمیدونست توی دلم چ خبره و چی میگذره  خستم خدایا

ببرتم چرا هرکار میکنم زندگی اینجوری میکنه باهام ب صلاح ی کاری انجام

میدم به جلی اینکه بگن کارخوبی کردی کارام میپیچه بهم خسته شدممن

دوسش دارم ب دامادشون هم گفتم 😔😔ادامه باش فرداشب امشب حالم

داغونه داغونم

نوشته

پرسید


اگر روزی نباشم چیکار میکنی


گفتم،


هرگز فکر نبودنتو نکرده بودم

اخه،
مگه میشه نباشی.

پرسیدم


اگر من نباشم


توچه میکنی

 

گفت زندگی

 

تازه فهمیدم معنی زندگی من با برداشت اون از زندگی


خیلی خیلی فرق داره

اهنگ پیشنهادی

بیچاره اعصابم! بدجوری داغونه… ●♪♫


بیچاره تر چشمم؛ که خیسِ بارونه ●♪♫


امشب یکی باید بهم بگه؛ آروم… ●♪♫


بس کن دیگه؛ آدمِ دیوونه! ●♪♫


هیچی نمیتونه آرامشم باشه؛ از بس که احوالم پریشونه… ●♪♫

 


امشب الهی که بمیرم؛ واسه ی حالم… ●♪♫


بدجور دلم میسوزه؛ واسه حالی که دارم ●♪♫


نیستی ببینی؛ گم شدم تو دودِ سیگارم! ●♪♫

 

من گریه پشتِ گریه ی دائم رو تکرارم… ●♪♫


یه سرِ سوزن هم یادم کنی، خوبه! ●♪♫


بی معرفت… ●♪♫


قلبم هر لحظه، آشوبه ●♪♫


حالا که آواره ام؛ دستاتو کم دارم ●♪♫


سر روی دوشِ گریه میذارم… ●♪♫


فقط امیدوارم برای یک بارم؛ ببینمت بگم دوست دارم! ●♪♫


امشب الهی که بمیرم؛ واسه ی حالم… ●♪♫


بدجور دلم میسوزه؛ واسه حالی که دارم ●♪♫


نیستی ببینی؛ گم شدم تو دودِ سیگارم! ●♪♫


من گریه پشتِ گریه ی دائم رو تکرارم… ●♪♫

10مه2020

عشق. من ب علی اما در اون نبود😔💔


نفرین


فوش


تهمت


نامردی 


خیانت


پنهون کاری


بددل شدن


میخام بگم چرا بددل شدم


بعددچند وقت رابطه باعلی قضیه معصوم رو فهمیدم خب دوست نداشتم

 

عشقم غیر ازمن کسیو بخاد علی تعریف کرد برام ک ی خانواده پولدار

 

خودش کارمند ماشین و همه چی  البته مجبور شد تعریف کنه ی بار ک

 

داشت عکسهای توی گوشیش رو نشونم میدادچندتااز عکسای معصوم بالا

 

امد ولی چون ناراحت شدم جلوه چشام پاک کرد و برعکس چون ناراجت

شدم رفتم توی ماشین نشستم دیدم خودش امد صندلی جلوه ماشین رو

تا نصفه خابونده بودم و سرمو به سمت شیشه کردم و توی حال خودم بودم

دیدم ی نفر ب شیشه میزنه علی بود  نمیخاستم دروبازکنم اما بعدش گفتم

خب شاید عکس اشتباهیی رفته توی گوشیش درو باز کردم دیدم امو داخل

دوبار صدام زد جوابشو ندادم بعد سرشو گذاشت روی سینم و گفت

ببخشید وای انگار خدابهم انرژی داد و امید برای زندگی امید اینکه اون

ارزشی نداره گفتم دوباره عکساشو نبینم و باهاش درارتباط نباش قبول کرد

میخاست بره گفتم لازم نکرده دیگه حق نداری بری بعد من توی اینترنت

خودنده بودم ک میتونید ی محرمیت بخونید چون علی یکسره بوسم میکرد

گفتم این بهترین راهه بهش پیشنهاد دادم و خوندیم 😍😍😍 بعد چند روز ک

باهم بودیم علی شروع کرد ب مقایسه کردن من و معصوم بعد ی روز امد

پیشم توی هیت بودیم  چشمم ب ی پیام خورد دست ب گوشیش نزدم

دیدم گوشیش زو باز کرد نوشته بود باشه عالیجناب عشق چشم دیدم

نوشتهmy lifeگوشی رو از دستش کشیدم دیدم نوشته چشم چشم میام

حتما میام خانومی میام علیجناب عشق میام فقط نگاه کردم چشامو بستم

ک شروع ب گریه نکنم دوقدم ک امدم اونوتر گوشیرو بهش دادم بدون هیچ

حرفی راه افتادم داشتم میرفتم پایین ک امد دنبالم میگه به خدا مجبورم

کرده ک برم پیشش ک برای اخرین بار همیدیگرو ببینیم گفتم باش مهم

نیست سکوت کردم و نشستم ناراحت گفت راست گفتم گفتم میدونم برای

اخرین بار میگن عشقم عالیجناب عشق و... بسه علی تموم کن مهم

نیست بعد دو دقیقه خودمو جمع و جور کردم بهم گفت شب بهم زنگ نزنی

برم جاش خودم زنگ میزنم بهت گفتم باش اما نفهمید چی تو دلمه انگار ی

خنجر بره وسط قلبم علی رفت من موندم توهیت و اشک میریختم و هیچی

نمیگفتم گفتم ول کن میخان اخرین بار همدیگرو ببینن شب زنگ نزدم

خودش پیام داد گفتم چ خبر گفت فردا ببینمت برات تعریف میکنم گفتم باش

همینجوری باهم حرف میزدیم فردا شد علی امد پیشم گفت مهدیه رفتم

جاش بغلم کرده اینقدر گریه کرده گفتم باش گفت مهدیه ی بار رفتم جاش

سینشو گاز گرفتم جوری ک ردش مونده بود رفته بود باشگاه همه گفتن

وای میارکه و فلان گفتم افرین بلدی خنديد نمیدونست داره میکشتم ب

مرگم میخندید 
وقتی میرفتم مشاوره مهسا باهام میامد یا نهار میامد خونمون باهم میرفتیم

ی بار نمیحاستن بیان دنبالمون بهش گفتم برو خونه من خودم میرم گفت نه

باهم میریم از اون ور منو خاله میرسونه گفتم مه برو مامانم سرکاره گفت نه

تنهات نمیزارم گفتم باش بیا ی اسنپ گرفتم به قبرستون رفتم قبرستون

سرخاک عمه هام میگن عمه معصومم کپی من بوده قیافش نشستم

سرخاکش به مسا گفتم برو ی دوری بزن بعد بیا بریم خونه باهم اونم رفت

از پشت سر دیگه نگاه نکردم پشت سرم نکردم ک رفت یانه گفتم عمه دلم

گرفته دیگه اشکی نمونده برام خسته شدم خیلی نامردی و قصه

هامومیبینی و هیچکارنمیکنی 3خاهری رفتین منم میام درسته میگن ادم

باعمش جایی نمیره اما من میخام بیام دیدی چیشد دیدی چ حماقتی کردم

دیدی یکی دیگه برد و من باختم بازی نکرده باختم حریف رو ندیده باختم

دیگه قدرت ندارم بلند شم از سرجام دیگه توان جنگیدن ندارم برای کی

حالم خوب باشه یه عالمه حرف زدم دیدم مهسا پشت سرمه گفتم بریم

گفت بشین حرف بزنیم گفتم من باهات حرف ندارم گفت بشین گفتم

نشستم و حرف زد گفت درکت نمیکنم گفتم هیچ وقت نمیتونی درک کنی

کدوم بدبخت رو نشسته گذاشتی من ب هیچ کسی کار ندارم برای چی

علی دیگه تو این دنیا فقط همون مونده بود گفت میدونی چرا روز تولد نیامدم

گفتم مگ با رلت دعوانکردی گفت نه وقتی دیدم تو باکلی ذوق وشوق

عکس  استوری کردی و ی فبلم پست ولی جوابی نبود بعد چندساعت

نظراتش رو خاموش کردی و فک کردی هیچ کسی نمیفهمه ساکت بودی

استوی میزاشتی عاشقانه و تشکر میکردی از بودنش اما اون از نبودن یکی

دیگه ناراحتی میکرد گفتم ول کن بریم خونه من حوصله ندارم ساکتش کردم

ففط گفتم عذاب روحم نشو سوهان عصابم نشو لطفاامدیم خونه از فرداش

ب مامانم گفتم نمیخاد بیاد خودم میرم

3مه2020

خیابون بهزیستی اما انگار ن انگار مثل ی خری شده بودم ک میخاستن

بهش رانندگی یاد بدن اما هرچی در گوشش میخونن اون اثرنداره خدایا ازمن

نگذر چرا حماقت کردم مهسا وصل گذاشتم و اونم اینقدر حرف گفت وای

ولی یاد این افتادم ک علی اگ ب دستش بیام صددرصد باماشین از روم رد

میشه دلم براش تنگ شد دلم بغلشو خاست دلم غرغراشو خاست اما

تحمل باید بکنم تو دام خودمو فوش دادم اصلا مهسا ازهمون اول باعلی

مشکل داشت هرچی خوبی علی رو پیشش میگفتم میگفت مهدیه...

نگوای خداا درک عشق چرا برای مهسا مفهموم نداره ی زبون نفهم ترک

هست  خدایا الان ب علی چجوری ثابت کنم کار من نیست هوف من بعضی

وقتا پنهون میکنم ازش اما وقتی دروغ میگم 2دقیقه بعد خودم لو میدم یا ی

جوری از زیر زبونم میکشه ک خود نمیفهمم

3مه2020

دلم ازش میسوزید شدید دیگه واقعا خسته شده بودم موقع سختی و درد

کنارش باشم اما بعداینکارو باهام بکنه دلم میخاست با دوتا دستام خفش

کنم اینبار اون روم دستور داد ک برای ی بارم شده میخام بشم ادم بده

حالتو میگیرم 2روز منتظربودم پیام نداد حتی بگه شرمنده عصبی بودم اون

همه فوشت دادم گفتم نشونت  میدم ددرسته دوست دارم اما پامیزارم

روش گفتم زنگ میزنم دامادشون ی بار دیگع با دامادشون حرف زدم ی

حرفایی زد ک به نظرم از مردی مثل اون بازاری بعید بود من ک علی رو

میدیدم از حرفاش خجالت میکشیدم خبر ب گوش علی رسید و بهش قول

دادم دیگه اینکارو نکنم اونن گفت باش اوندتموم شد 1ماه قبل ی خبر ب

گوشم رسید ک علی با چندتا دختر رابطه داره اونم من نگفتم یکی از همون

دخترا گفته باورم نمشد گفتم چرته اما فکرم خیلی درگیررش شد ب دوستم

مهسا گفتم مهسامن اینجوری شنیدم چکارکنم گفت هیچی از کاراش بفهم

گفتم یعنی جی گفت ببین سرده زنگ میزنه و چقدر عکس العمل نشون

میده روی گوشیش گفتم باش هی میخاستم ب علی بگم من این حرفو

شنیدم اما نمیتونستم بعداینکه علی روی گوشیش اونجور عکس العمل

نشون داد ماه اخر به زور میاورم میدیدمش بهش میگفتم دوست دارم

میگفت مرسی حتی ی عزیزم تو اون ماه بهم نگف داشتم دیوانه میشدم

حرفا و کارا تو مغزم می‌پیچید هووف خدایا چکارکنم  زنگ زدم مهسا

ساعت7صب بیدارش کردم گفتم دیشب اینجوری شده و این حرفارو گفته

چکارکنم گفت برای ی بارم شده عرضه کن و ادبش کن اینقدر کسخول

نباش گفتم من بهش قول دادم ک دیگه با دامادشون حرف نزنم گفت مگ

اون قول نداده بود هیج دختری نباشه وسط

🤦🏼
گفت زنگ بزن کنفرانسی کن منم هستم گفتم ن پس واستا تنها حرف بزنم

گفت نه دوتامون باهم غیر ممکنه بفهمن گفتم باش ی پیام دادم گفتم

سلام خوبید باهاتون کارمهمی دارم.. دعا دعا میکردم اصلا پیامم نرفته باشه

یا اصلا جواب نده چشام رفت روهم وخابم برد یهو دیدم ساعت 9ی نفر زنگ

زد ب گوشیم رد دادم و مهسا رو گرفتم وانتظارش رو زدم و زنگ زدم

دامادشون و مهسا رو وصل کردم اول حرف زدم و احوال پرسی باهاش حرف

زدم هیچ وقت اسم وسایل نمیخاستم بیارم دیدم من ی لحظه ساکت شدم

مهسا گفت من اینجوری اونجوری کردم وای داشتم دیوانه مشدم خدایا صبر

بده گوشیو روی اسپیکر کردم و سرمو گذاشتم روی میز سیستمم به جون

خودش ک عزیزترین شخص زندگیمه هیچ وقت دوست نداشتم اینجوری

بشه من فقط ب دامادوشن گفتم راستش من باعلی هستم هنوز ولی

اخلاقش خیلی تغییر کرده و من شنیدم داره ی کارایی میکنه به حرف من

ک نمیکنه شما جلوشو بگیرید بعدشم من عموم مشکل داشته ک زندانه

معتاده مهم پدرمه ک خدارشکر تاالان نون حروم به ما بچه ها نداده

خدارشکر مهسا ازقضیه رابطه خبرنداشت فقط شب تولد علی من دعوتش

کردم ک بارلش بیان اونم پرسید چی خریدی براش گفتم من براش کیف

خریدم گفت باش تا10دقیقه قبل امدن علی باهاش حرف میزدم حتی وقتی

رفتم شیرینی فروشی ک کیکی ک کیک رو تحویل بگيرم از اون شمع های

مورد علاقم نداشت همون موقع زنگ زد گفت برو خیابون معلم بین معلم

نمیدونم چند وچند یادم نیست و گفت اونجا صددرصد داره برو بگیر گفتم

باش خدارشکر از نصف کارام خبرنداشت الحمد والله والا لعنتی تو عصبانیت

پته ادمو میریزه روی اب خاک توسرش کنن خلاصه گفت گفت دامادشون اول

توی خونه بود بعد رفت بیرون باز حرفای اون سری زده بود رو دست مهسا

اونم از کارای علی و خانوادش میگفت من فقط گوش میدادم چ روزی بود

مهسا تاتونست خودشو خالی کرد فقط اخرش من گفتم اقای فلانی من

علی رو دوست دارم و ارزشش برام بالای اگ بگن الان تب کرده زودتر ازهمه

خودم پیششم نمیزارم اذیت بشه این حرفارو نگفتم ک منت باشه گفتم ک

بدونید فقط علی برام مهمه و هیچ وقت نمیبخشمش چون ارزش های منو

از بین برد کاری کرده من الان دارم فک میکنم با ورم نمیشه ادم سابقم اونم

ی عالمه حرف زد و تعریف کرد باهاش خداحافظی کردم فقط تیکه اخر بهش

گفتم توروخدا با کارش کاری نداشته باشید چون اگ این کار رو ازدست بدا صددرصد دیونه میشه تموم نابود میشه گفت باشه این بارم چشم پوشی

بخاطر کارش ولی بقیه چیزاش باید پیگیری بشه گفتم باشه به بقیه

 کارندارم وای تلفن قطع شد مهسا تکی امد روی خط گفت کیف کردی

چجوری حال گرفتم گفتم ترکوندیش اون اگ الان منو ببینه تو صورتم تف

میندازه چجوری ثابت کنم کار توبوده اخه کارام میکنی تو اون چ حرفایی بود

مهسا من عاشق علی ام هیچ وقت دوست ندارم با دوستام سرلج بیفته

اما اگ بفهمه کار تویه اولا دوستیمون رو کلا قطع میکنه زیاد شستیش اصلا

قرار نبود تو حرف بزنی گفت ول کن پسره دروغ گو رو  گفتم ول کن توروخدا

وای وای گند زدی من بدون اون چکارکنم نابودم کردی ترکوندیم قطع کردم و

دیگه کلا تماسمو با مهسا قطع کردم فقط هفته بدش کارم ب مشاوره

کشید باهام میامد ساعت6 میرفتم تا7هی مشاورمیگفت ول کن تموم شده

قصه چیو میخوری گفتم نابود شد باورم نمیشه من چقدر پست شدم چقد

بدشدم بد دل شدم 1هفته رفتم مشاوره

3مه 2020

حرفای علی مثل پتک میخوره توسرم خدایا منم اشتباه کردم اما چون

دوستش داشتم چرا فک میکنه فقط خودش منو میخاسته بعضی حرفاش

توسرم داره میچرخه دیگه جونی نمونده برام😔


:


مگفتی که برام میمرد


دق مکرد دیر جواب میدادپ


میگفتی ک اینقدر عاشقم بود قرض کرد برام حلقه خرید


میگفتی😔


مگفتی نظر میداد


میگفتی خودم کاری کردم سرد شه


میگفتی برام گل میخرید با پول قرضی


میگگفتی


خیلی


خیلی اذیتم کردی


من همه اینا رو ب مشاورم گفتم حتی قضیه گل هارو حتی لواشک وای

حوس کردم😢ولی علی روز اخر زد تو ذوقم گفت معصوم اینقدرلواشک

دوست نداره ک توداری از اون موقع حس زیادی دیگه نداستم ب لواشک

اصلا بااینکه هنوز دوست دارم اما وقتی نگاهشون میکنم یادحرف علی

میفتم پشیمون میشم ی روز امد پیشم برام اب انار و ی عالمه لواشک

خرید😍😍وای ولی اب انار دوس نداشتم زیاد خودش تا نصف خورد یکیشو

گفت اینو بابد تااخر بخوری وقتی نگاش ککردم رنگم رفت وای خدااا اینارو

کی میحاد بخوره لواشک هارو ده دقیقه ای میخوردم اما بقیش هیچی رفتم

کنارش دراز کشیدم و وفتتی بغلم میکرد انگار دنیا تودستام بودسرمو

میراشتم روی سینش تا صدای قلبش ارومم کنه و تموم قصه هارو ببره از

دلم  مثل ی مادرک وقتی میره سنو فقط صدای قلب بچش تموم نارتحتی

هاشو از بین میبره درسته درد داشتم و اذیت میشدم اما همین ک کنار

خودم بود بهتر بود استرس داشت اما شیرین بود تیکه دادب دیوار منم تندی

نشستم وست پاهاش و تیکه دادم ب شکمکش داشتیم حرف میزدیم

گوشی شو اورد و رفتیم توی گالریش  و دیدم عکسای معصوم خیلی دلخور

شدم  وناراحت بعد گفتم ولش کن ذخیره شده حتما اما از حالتم مشخص

بود ک ی کاریم هست گفت مهدیه معصوم زنگ زده گفته میری برام ی

وسیله ای بگیری میدونم سنگ بود اما دیگه نمیدونم چی بود تااینکه علی

عکسش نشونم داد نصف صورت علی با نصف معصوم بغل هم فهمیدم ول

معطلم اما گفت رفتم براش گرفتم گفتم کارخوبی کردی اما آدم دیگه ای

نبود ک تو باید بری  همیشه دلم میخاست وقتی تهاییم بغلم کنه  و بوسم

کنه اما همیشه من این کار میکردم ن اون همیشه بغلش میکردم اما اون

ازم فاصله میگرفت😔💔
شب قرار داشتیم شب شد سبحان امپول داشت رفتم امپولش زدیم علی

امد اونجا رفتیم سالن علی کلش توی گوشیش بود بخاطر اینکه سبحان

امپولش رو زده بود مامانم براش کیک تولد گرفت شب قبلشم بخ خصوص

یلدا بود علی یکم تعریف کرد و از وسایل اوردم فاطمه زهرا گفت بعدش

گوشیش رو زد روی سایلنت و براش پیام امد گفتم خدا بخیر کنه باز فاطمه

زهرا و علی افتادن ب جون هم و دارن کل کل میکنن سرمو بردم نزدیکش

دیدم نوشتهmy lifeفقط چشامو بستم صدای شکسته شدن قلبمو شنیدم

تکیه دادم ب صندلی و گوشی مامانمو برداشتم کلمو توش کردم توی کانال

داشنگاه میکشتم تو یدلم اشوب بود  چشام پر اشک بود اشکایی ک اگ از

اتاق نمامدم بیرون میریخت جلوه همه ولی دوست نداشتم مامانم بفهمه

دوست داشتم فقط خودم بدونم و خودم کنار بیام از اتاق ک امدم بیرون رفتم

توی سالن ک تاریک بود روی  میز شطرنج نشستم و جلو اشکامو گرفتم

بعد5دقیقه علی امد گفت فاطمه زهرا بود گفتم مگ من جی گقتم گفت تو

بارفتارات نشون میدی ک اعتماد نداری سریع ی لبخند اوردم روی لبم گفتم

خجالت بکش دیوانه من بهت اعتماد دارم عزیزم دیگه ازاونجا پلت شد علی

رفت با مطی کلی بازی کرد و رفتیم تو راه پیام داد ک من ازت دلخور شدم تو

شبمو خراب کردی وکلی دعوا کرد من گفتم خب دیگه عذر میخام  اما

گوشش بدهکار نبود و گفت من دیگه نمیخامت برومن به عشق دختر دایییم

زنده ام تو هیچی نیستی تا تونست گف گفت من اینجا اشک میریختم و اون

میگفت اون میگفت من اشک میریختم ففط میگفتم خدایا صبر بده تاصب

چشم زوی هم نزاشتم و چشمم ب گوشی بودک علی پیام بده بگه عصبی

بودم معذرت میخام اما هیچ خبری نشد صب گفتم اروم شده بهش پیام بدم

پیام دادم تا تونست دوباره گفت 
😔💔

9مه2020

هزار بار چمدان بسته بودم اما نرفته بودم!


من آدم رفتن نبودم آخر...


برمیگشتم گاه به یک صدا، گاه به یک نگاه...


او رفت اما...


آسان، راحت و جای خالی ام را پر کرد


 با هر چه گزینه که روی میزش بود...


من آدم رفتن نبودم...


آمده بودم برای ماندن...


#ناهید_سعادتیان


دلم پره اماانگار بدش میاد بنویسه خسته شده از نوشتن هوف خدایا فقط

صبر بده😔

8مه2020

نمیدونم شاید تقدیر زندگی من اینه سختی سختی اما اشکال نداره

همینقدر ک علی خوبه و بهش خوش میگذره بسه امشب پیام دادک

میتونی برام شارژ بفرستی اولش دلم ازش میجوشید بره جای همون

معصومش جای همونی ک هی بهش میگه عشقم همونی ک هی میگع

من عشقم حالمون خوبه اما بعد اینکه زنگ زد دلم لرزید گفت علی ب کمک

تو احتیاج داره نزار منت بکشه و خجالت گفتم ول کن مامانمو فرستادم مغازه

براش فرستادن حتی نفهمید شارژ رفته براش اخر دلم طاقت نیاورد وبهش

پیام دادم ک امد نوشت تو فرستادی گفتم اره و تشکر کرد و گفت فردا برات

میفرستم اما چرا نمی‌فهمه اه من خودش برام مهمه ن پولش لعنت به این

زندگی لعنت ب من خدایا چکارکنم کم اوردم مگ چقدر تحمل دارم مگ

چندسالمه ک اینقدر دارم میکشم  یکم مراعات دلمو بکن دلم ی عالمه گریه

میخاد اما نمیتونم چون اشکی نمومنده برام تموم شده اشکام فقط نگاه

میکنم و دلم میسوزه بس کن دیگه خسته شدم کمکم کن 😔💔